رادمانرادمان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

رادمان

اولین دریا...

    پسر مهربون و دوست داشتنی ام,   دو نفر در همین نزدیکی ها . . . چیزی . . به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته اند. . . ... خیالت راحت باشد   آرام چشمهایت را ببند . . دو نفر برای همه نگرانی هایت بیدار  هستند...   کسانی که از همه زیبایی های دنیا   تو را با تمام وجود دوست میدارند . .....     من و بابا...     ...
26 شهريور 1392

حرف دل

پسر عزیزم راز یک زندگی زیبا این است: که امروز با خدا گام برداری و برای فردا به او اعتماد داشته باشی . . . ...
26 شهريور 1392

دندون موشي

سلام پسر مهربون و دوست داشتني ام، امروز شانزدهم مردادماهه و من نتونستم زودتر برات بنويسم. بالاخره بعد از چند وقتي اذيت شدنها، تب كردن ها و بي اشتهائي ها، روز دهم مرداد سال نود و دو ،اون دندوناي كوچولوي موش موشيت زدن بيرون. الهي قربونت برم كه شيرين بودي حالا شيرين تر شدي. حالا ديگه هر وقت ميخواي آب بخوري دندونات كه به ليوان ميخورن تق تق صدا ميدن.عزيز دلم. مرد كوچيك مامان. من و بابا هر روز از اينكه شاهد قد كشيدن و بزرگ شدنت هستيم واقعا لذت ميبريم. بابا جون كه از وقتي به دنيا اومدي همه حواسش به توهه و حسابي براي مراقبت از تو بمن كمك ميكنه. خدا نكنه يه خال رو صورتت بيفته واي كه كلافه ميكنه آدمو. خب همه اينا بخاطر اينه كه ما عاشقتيم. ...
16 مرداد 1392

كودك دلبندم

كودكم این دوست داشتن است این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی اری اری اری دوستش میدارم قهقه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم من است از بهشت خاکی
9 مرداد 1392

هديه خدا

  سلام پسر گلم هر روز كه ميگذره و تو بزرگ تر ميشي بيشتر حس مادرانه منو تحريك ميكني بيشتر عاشقت ميشم و بيشتر بهت عادت ميكن وقتي بقلت ميكنم و بو ميكشمت انگار كه تكه اي از بهشت رو خداي بزرگ بهم هديه كرده. و من هر روز و هر لحظه دعا ميكنم كه لياقت اين محبت بزرگ خداوندي را داشته باشم و انقدري خداوند بهم عمر بده كه بتونم تو پسر نازنين و مهربانم را به موفقيتي كه درخور و لايقش هستي برسانم. امروز ، اين لحظه و اين ثانيه و البته كه همه عمرم اين تنها آرزومه... باشد تا خداي بزرگ اين آرزويم را همچون وجود گل خودت بمن ارزاني دارد... عاشق تو - مامان آزاده ...
7 مرداد 1392

در ستايش خدا

    خدايا... مهربان من چه لحظه هايی که در زندگی ترا گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی ... چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی... چه ساعت هایی که غ رق در شادی و غرور ، تو را که پشت همه موفقیت هایم پنهان شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی ... پس امروز هم که روز دوشنبه است خداوندا با نام تو روزم را آغاز میکنم دراین روزبه من برکت بخش وکمکم کن تا زیباترین روز را داشته باشم . روزی که با یاد تو باشد سراسر شادی است سراسر عشق است ومهریانی..امروز دو نعمت سلامتی وشادی را از من و خانواده مهربان و دوست داشتني ام دریغ مکن .خوب من آنچنان شاد باشم که لبخند از روی لبم دور نشود وآنچنان موفق که تا پ...
7 مرداد 1392

وروجك مامان

سلام پسر نازم الهي قروبونت برم كه اينقدر بازيگوش شدي كه شبا خواب نداري. ديشب هم تا ساعت 2 بيدار بودي و داشتي بازي و شيطنت ميكردي. با اينكه چراغها رو خاموش كرده بودم بازم عين خيالت نبود و سرت بكار خودت گرم بود انگار نه انگار كه مامان و بابا صبح زود بايد از خواب بيدار بشن و برن سركار. تازه خواب هم مونديم . ساعت 7 و 20دقيقه بابا جون با عجله از خواب بيدار شد و منو بيدار كرد و نفهميديم چجوري از خونه بيرون رفتيم. مدام از اينور اتاق به اونور ميري و بازي ميكني اما به چيزائي كه نبايد دست بزني دست ميزني با اسباب بازي هات كه بازي نميكني...! هر چيزي كه به تو مربوط نميشه واست جالبه و بايد امتحان كني. تازه از پله آشپزخونه هم بالا ميري و با دمپائ...
17 تير 1392

دلتنگي

سلام پسر خوشكل و نازم بازم سر كارم و زياد نميتونم برات بنويسم اما بايد بكم هر روز بيشتر از قبل دلم برات تنگ ميشه و بعد از ساعت كاري ميخوام خودمو سريع تر به تو نفسم برسونم و ببوسمت دوستت دارم
9 خرداد 1392

با هر نفس تو زنده ام ، پس بمان تا بمانم...

   كوچولوي من... مدتها بود كه به داشتنت فكر ميكردم . آرزوي در آغوش كشيدنت را و با تمام وجود بو كشيدنت را داشتم. ميخواستم كه با هر نفس تو زندگي كنم و هر روز عاشق و عاشق تر شوم. به لطف خواوند مهربان اين اتفاق افتاد و تورا در آغوش گرفتم و هر روز با تو زنده و زنده تر شدم. نميتوان لذت اولين ديدنت را توصيف كنم. اينكه تو بودي كه بالاخره روي ماهت را بمن نشان دادي و براي اولين بار با صداي گريه دلنشينت ورود خودت را خبر دادي. لحظه ايكه براي اولين بارصورت ماهت رو ديدم. پرستار تورو آورد كنارم و صورت قشنگت رو به صورتم چسبونيد.واي خواي من بابت اين هديه آسمانيت هزاران هزار بار تو را سپاسگزارم و هر چقدر هم كه شاكر باش...
6 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان می باشد