وروجك مامان
سلام پسر نازم
الهي قروبونت برم كه اينقدر بازيگوش شدي كه شبا خواب نداري.
ديشب هم تا ساعت 2 بيدار بودي و داشتي بازي و شيطنت ميكردي.
با اينكه چراغها رو خاموش كرده بودم بازم عين خيالت نبود و سرت بكار خودت گرم بود انگار نه انگار كه مامان و بابا صبح زود بايد از خواب بيدار بشن و برن سركار.
تازه خواب هم مونديم . ساعت 7 و 20دقيقه بابا جون با عجله از خواب بيدار شد و منو بيدار كرد و نفهميديم چجوري از خونه بيرون رفتيم.
مدام از اينور اتاق به اونور ميري و بازي ميكني اما به چيزائي كه نبايد دست بزني دست ميزني با اسباب بازي هات كه بازي نميكني...! هر چيزي كه به تو مربوط نميشه واست جالبه و بايد امتحان كني. تازه از پله آشپزخونه هم بالا ميري و با دمپائي بازي ميكني واي كه اين موقع اس كه منو حسابي عصباني ميكني. الهي مامان آزاده فداي صورت مثل ماهت بشه.
تا نيم ساعت ديگه از شركت در ميآم و ميآم پيشت. واي كه كشته مرده لحظه اي هستم كه منو ميبيني. چقدر ذوق ميكني منم بيشتر....