رادمانرادمان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

رادمان

روزهاي بارداري

1392/3/6 11:33
نویسنده : ماماني
73 بازدید
اشتراک گذاری

روزهاي بارداري پشت سر هم مي گذشتن و تو بزرگ و بزرگتر ميشدي و اين حس قشنگ كه هر روز و هر شب با من بودي در من پر رنگ تر ميشد.با هم ميخوابيديم ، با هم بيدار ميشديم ، با هم سر كار ميرفتيم ( البته بابائي بود كه هر روز صبح مارو ميبرد سر كار و عصرها هم مي اومد دنبالمون) ، با هم غذا ميخورديم و در يك جمله بخوام خلاصه كنم ، با هم زندگي ميكرديم و من از اين بابت بخاطر وجود شيرينت كه گه گاهي با تكون خوردنهاي آرومت و بازي كردن هات ابراز وجود ميكردي ،هر روز خوشحال و خوشحالتر ميشدم. شبها موقع خواب برات درد دل ميكردم و آيت الكرسي ميخواندم به نيت سلامتي تو و اين نذر تا آخر عمرم با من همراهه و هر شب وقتي تو در خواب نازي براي سلامتي ، شادي ، موفقيت و آينده خوب تو دعا ميكردم و ميكنم و خواهم كردو بشتر مواقع هم با بابائي درمورد تو و آينده تو برنامه ريزي ميكرديم و از خدا ميخواستيم بتونيم براي خوشبختي تو هر كاري كه در توان داريم انجام بديم و شرايط موفقيت و خوشبختي ترا فراهم كنيم.

كم كم به ماه هاه آخر نزديك ميشدم و دوران بارداري با همه سختي ها و شيريني هاش در حال اتمام بود كه از ماه هشتم بارداري شروع به خريد سيسموني كرديم و براي به دنيا آمدن توپسر خوشكلم خودمونو آماده ميكرديم. چند باري با عزيز ملي جون و بقيه رو با بابائي ميرفتيم و با هر خريدي كلي ذوق ميكرديم.

اول از همه سرويس چوبت و بعد بقيه وسايل خوشكلت رو خريديم و چيديم تو اتاقت و ديگه كم كم آماده بوديم تا موقع بدنيا اومدنت برسه.....

ziba

 

راستي بعد از كلي وسواس بخرج دادن و تلاش فراوان يك هفته مونده به بدنيا اومدنت كه بالاخره اسمتو انتخاب كردم . يعني عاشقش شدم هم خودش هم معني اش :

ziba ziba  ziba  ziba ziba  ظهذش

يعني بخشنده و جوانمرد - نام يكي از سرداران سپاه خسرو پرويز هم بوده

اميدوارم مثل اسمت هميشه بخشنده ، مهربان ، دستگير و جوانمرد باشي. قلب بزرگي داشته باشي و هرگز بدي ها را به دلت راه ندهي...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان می باشد