از سری یادداشت های روزانه برای دلبندم
سلام عزیزم
پسرم ، یکی یکدونه مامان
با کلی تأخیر دارم بازم برات مینویسم
فکر میکنم از آخرین نوشته هام چیزی حدود دو سال میگذره.
میدونی مامان خیلی خیلی سرش شلوغه ، سرکار ، کار توو خونه و مسئولیتم در قبال تو و بابا علیرضا ، تازه از پارسال درس خوندن هم بهش اضافه شده ( بالاخره طلسم شکسته شد و منم وارد دانشگاه شدم، همون کاری که باید سالها پیش انجام میدادم اما مهم نیست ، مهم اینه که بالاخره خواستم و شد ) .
اما در کنار همه این آشفتگی ها ، خستگی ها و مشغله و بدو بدو ها ، تنها چیزی که آرومم میکنه دیدن روی ماهت بعد از کار روزانه اس که واقعا خستگی از تنم بیرون میکنه و جونی دوباره بهم میده.
پسر قشنگ و مهربونم که الان آقا تر شدی و برای خودت داری مردی میشی ، بدون که همه تلاشم و هم و غم ام رسیدن تو به نهایت خوشبختی و خوشحال بودن توئه اونجوری که لایقشی اونجوری که لیاقتش و داری.
امیدوارم توو این راه خدای بزرگ هم همراه ما باشه و کمکمون کنه درست مثل همیشه
در آخر یه سری از عکس های جدیدت که تو توو تعطیلات تابستانی بهمراه باباجون و عزیز جون به جواهرده رفته بودیم برات میذارم که هم خودم و هم دوستایی که اینجا داری لذت ببریم.
دوستت دارم مهربوووون