پسر نازنینم ، تا امروز تصمیم داشتم فقط از تو بنویسم و از خاطرات گاه و بیگاهمون ،اما خوب که فکر میکنم میبینم زمانی این نوشته ها و خاطرات رو میخونی که برای خودت مرد بالغی شدی ، پس میتونم از این فرصت استفاده کنم و از حرفهای دل خودم و حال و روزم بیشتر برات بگم ، امروز بعد از گذشت نزدیک به هفت سال از زندگی مشترک من و پدرت احساس میکنم بیشتر از پیش تنهایم... تنهای تنها .... ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﺎﻡ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ! ﺳﺮﺩﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺮﻑ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺟﻬﻨﻤﯽ ﻧﺎﻣﺘﻌﺎﺭﻑ ﺍﺳﺖ...