خاطره...
سلام پس عزيزم
كمي سرم شلوغم كمتر ميتونم برات بنويسم
اما در اين شكي نيست كه همه جا همراهمي
تو ذهن و فكرم ، دلم و هر كجا كه باشم
همواره به يادتم و با ياد توست كه زنده ام و نفس ميكشم
الان چند شبه كه بيتابي ميكني و خوب نميخوابي . مدام گريه ميكني. تازه بدغذا هم شدي . فكر ميكنم بخاطر لثه هات باشه كه ميخواي دندون دربياري.
قربونت برم كه اصلا طاقت ناراحتي اتو ندارم.
امروز از خاله شهره چند تا راهنمائي برات گرفتم كه كمتر اذيت بشي. انشاءاله كه كارامد باشه
چند وقتي هم هست كه چهاردست و پا شدي و هر ورجه وورجه ميكني قربونت برم كه دلم ضعف ميره از شيطنت هات هر طرف ميري تا ميگم كجا كوچولوي من، بيشتر فرار ميكني و تند تند در ميري. عاشقتم
اينم من و بابا كه هي تند و تند بوس ميكنيمت:
مدام هم دستتو به مبل يا ميز ميگيري و پا ميشي واميستي. بعدش هم خودت كلي ذوق ميكني و ميخوني و ميخندي. من كه كشته مرده تو و حركاتتم
اينو بدون مامان و بابا هميشه عاشقتن :
نفس مامان آزاده