رادمانرادمان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

رادمان

یک عالمه...

یک عالمه باغ ساختم !   یک عالمه کیک تولد پختم !   یک عالمه مهربانی را مرور کردم !   یک عالمه شاعر شدم !   یک عالمه « لطفا همیشه و هرروز باش» را مرور کردم !   یک عالمه « دلم تنگ شده « را طرح زدم !   یک عالمه » دوستم داشته باش   « را قورت دادم !   یک عالمه واژه های محترمانه را تجربه کردم !   یک عالمه از رفتن های مدام بی دلیل پر از دلیل (!) افسرده شدم !   یک عالمه به آمدن های بعد از چند قرن، دل خوش کردم !  ...
12 تير 1393

مادر...

  م را به کعبه چه حاجت !     طواف می کنم "مادری" را که برای لمس دستانش هم     وضو باید گرفت ... ...
12 تير 1393

پدر فردا ...

پسر ِخوبم ؛     میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی...     میای وایمیستی جلوی من و پدرت و از دخترکی میگی که   دوسش داری ....       این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق ,       که تو حاصلِ عشقی ...     پســـرم ...     مادرت برای تو حرف هایی داره ...   حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره ...   عزیزِ دلم ؛   یک وقتهایی زن ِ بی حوصله و اخموست.   روزهایی میرسه که بهونه میگیره .   بدقلقی میکنه و حتی اسمتُ صد...
11 تير 1393

توکل به خدا

پسر نازنینم به خاطر داشته باش: آرام باش ،توكل  كن،تفكر كن،سپس آستينها رابالا بزن!آنگاه  دستان خداوند را مي بيني كه زودتر از  تودست به كار شده اند (گزيده اي از نهج البلاغه)" ...
13 خرداد 1393

کودک بمان ...

  کودکم کودک بمان ، دنیا بزرگ میکند بره باشی یا نباشی ، گرگ گرگت میکند کودکم کودک بمان ، دنیا مداد رنگی است بهرین نقاش باشی ، باز رنگت میکند کودکم کودک بمان ، دنیا مردت میکند ...
6 ارديبهشت 1393

نوروز 1393

بر ما سالی گذشت و بر زمین گردشی و بر روزگار حکایتی امید که آن کهنه رفته باشد                                     به نکوئی و این نو همی آید                         به شادی   سال نو مبارک   ...
17 فروردين 1393

شمارش معکوس ... نوروز در راهه ...

  پسر عزیزم، الان ساعت دقیقاً یک ربع به نه صبحه و من توی شرکتم فکر کنم این آخرین باریه که توی سال 92 دارم برات مینویسم ، دفعه بعدی ایشااله دیگه رفتیم تو سال جدید... راستی ، دیشب چهارشنبه سوری بود . بابا عباس توی بالکن بقل ات کرده بود و  به آتیش بازی نگاه میکردید... وای که چقدر تو این مدت چقدر به مامانی(مامان من) و بابائی(بابائی من) وابسته شدی... اصلا یه جور دیگه همدیگه رو دوست دارید و من از این موضوع خیلی خوشحالم و همیشه قدردان زحماتی که برای تو میکشن هستم هر چند هرگز قابل جبران نیست... شمارش معکوس شروع شده و فردا دیگه وارد سال جدید میشیم سالی که آرزو دارم همونطوریکه این دو سال با وجود خودت پر از رونق و ...
28 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان می باشد